loading...

مونولوگ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌

‌‌

بازدید : 518
پنجشنبه 17 ارديبهشت 1399 زمان : 12:22

خواهرم اومده اینجا تا فردا برای چهل روزگی پسرش کوچه (واو ُ تلفظ می‌شود) یا دانوک (به قول شما) درست کنه. اساسا اینا (خواهرام) هر کار مهمی‌دارن باید تو خونه‌ی ما انجام بدن! خونه از ده رفته تو خاموشی؛ الان نصف شبه و محمدحسین یکی دو ساعتی هست رو پای من بوده که بخوابه :( در حین انجام عملیات سانتریفیوژ یه فیلم ایرانی هم تو فیلیمو دیدم. نمی‌دونم، فیلمه فک کنم می‌خواست معانی متعالیه‌ای رو بهم برسونه، ولی نرسید :| خیلی غم‌انگیز و ناامیدکننده است که فیلم بسازن، شعر بگن، نقاشی بکشن، ولی پیامشون نرسه. اگه واسه قشر خاصی می‌سازن، میگن، می‌کشن، باید ذیلش اعلام کنن مثلا به‌درد تسنیم‌ها نمی‌خورد یا فلان.
چطوریه که ما تا وقتی خونه‌ی ننه‌باباهامونیم، شب واسه سحری خواب نمی‌مونیم (مثلا بنده) اما وقتی میریم خونه‌ی خودمون از نه شب، سه شبش رو خواب می‌مونیم (مثلا داداشم اینا)؟ تازه این در حالیه که ما سحرها بهشون زنگ می‌زنیم و حتی با صدای تلفن هم بیدار نمیشن! فک کنم اونجا ترسی ندارن که ناگهان گیوتین رو سرشون فرود بیاد، راحت می‌خوابن :))
تازه فهمیدم قوه‌م بیشتر از ایناست. یه شب سحری نخوردم، افطارش اندازه‌ی ده گرم شکلات دست‌ساز خودمو خوردم با یه استکان دمنوش رازیانه، سحرش یه دونه تخم‌مرغ نیمرو خوردم با یه استکان آب، بعد موقع افطار دوم تازه یه‌کم بی‌حال شده بودم. می‌خواستم با شدت و قدرت به این رویه ادامه بدم، ولی خانواده نمیذارن. اصلا نمیذارن. هی پشت هم چیزخورمون می‌کنن. خدایا ببین من می‌خوام کم بخورما، ولی اینا نمیذارن. دیگه خودت قبول کن :))
تازه قصد و نیت هم اصلا وزن کم کردن نیستا. ببین تو رو خدا به چه روزی رسیدم. تو مخیله‌م هم نمی‌گنجید که یه روز واژه‌ی وزن کم کردن رو واسه‌ی خودم به کار ببرم، ولی بردم! از این جهت نمیگم که فکر نمی‌کردم هیچ‌وقت چاق بشم، از این جهت میگم که چاقی و لاغری برام مسئله نبود. خب من برای سال‌های زیادی منفی پنجاه بودم و حالمم خوب بود و کمبود و درد و مرضی هم نداشتم. ولی از وقتی از کار اولم اومدم بیرون یک دفعه چند کیلو اضافه کردم و بعد دوباره ثابت شد و وقتی از کار دومم اومدم بیرون هم یه دفعه چند کیلو دیگه اضافه کردم و الان دوباره ثابت شده. با اینکه هنوز وسط رنج نرمالم، اما حس خوبی به این اضافاتی که ناشی از کار نکردنه ندارم. همه‌ش فکر می‌کنم اینا وزن تنبلی منه، انگار مثلا این شش کیلویی که اضافه کردم رو بذاریم رو یه کفه‌ی ترازو و تنبلی منم بذاریم روی اون یکی کفه، با هم برابر میشن. خب من از این جهت این شش کیلو رو دوست ندارم، وگرنه مشکلم چاقی و اضافه وزن نیست. حالا به سرم زده بود که طی این ماه رمضون این شش کیلو تنبلی رو بفرستم بره پی کارش، ولی نمیذارن که. میگم بابا من نیاز نداره بدنم، وقتی بعد دو روز نخوردن و کم خوردن، نه گشنه‌م میشه نه تشنه‌م، خب یعنی بدنم نیاز نداره دیگه. ولی آیا به نظرتون به حرف من گوش میدن؟ 🤔
دکتر پسرمون به مامان پسرمون گفته بچه‌تون خوشگله، مواظبش باشین چشم نخوره! جل‌الخالق! دکترم دکترای قدیم والا؛ آخه کجای این زشتوک که تا سه‌ی نصف شب خاله‌شو بیدار نگه می‌داره و مجبورش می‌کنه وراجی کنه خوشگله؟

ای آنکه بلدی مرده ها را زنده کنی
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 398
  • بازدید کننده امروز : 398
  • باردید دیروز : 533
  • بازدید کننده دیروز : 533
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4789
  • بازدید ماه : 3046
  • بازدید سال : 10182
  • بازدید کلی : 27252
  • کدهای اختصاصی