loading...

مونولوگ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌

‌‌

بازدید : 468
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 3:17

مامان رفتن بیرون برای خرید. چند دقیقه بعد یکی در خونه (و نه حیاط) رو زد. فهمیدم خانم همسایه است، چون کس دیگه‌ای تو ساختمون نبود. رفتم دم در. همسایه رو خیلی خیلی به ندرت می‌بینم که اونم وقتیه که بیرونم. سلام کردیم و بعد یک نگاه طولانی سرتاپایی بهم انداخت که واقعا می‌خواستم خودمم همون‌جا به ظاهرم یک نگاه بندازم، که نکنه که شلخته یا کثیف باشه سر و وضعم! بعد با همون خنده‌ی همیشگیش گفت میشه یه فرچه بدین؟ فرچه رو بهش دادم و رفت.

اول شعر، دوم شعر، سوم شعر، چهارم شعر، پنجم ریتم و آهنگ و فلان و بهمان
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 14
  • بازدید کننده امروز : 12
  • باردید دیروز : 40
  • بازدید کننده دیروز : 41
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 75
  • بازدید ماه : 733
  • بازدید سال : 42289
  • بازدید کلی : 59359
  • کدهای اختصاصی