مامان رفتن بیرون برای خرید. چند دقیقه بعد یکی در خونه (و نه حیاط) رو زد. فهمیدم خانم همسایه است، چون کس دیگهای تو ساختمون نبود. رفتم دم در. همسایه رو خیلی خیلی به ندرت میبینم که اونم وقتیه که بیرونم. سلام کردیم و بعد یک نگاه طولانی سرتاپایی بهم انداخت که واقعا میخواستم خودمم همونجا به ظاهرم یک نگاه بندازم، که نکنه که شلخته یا کثیف باشه سر و وضعم! بعد با همون خندهی همیشگیش گفت میشه یه فرچه بدین؟ فرچه رو بهش دادم و رفت.
اول شعر، دوم شعر، سوم شعر، چهارم شعر، پنجم ریتم و آهنگ و فلان و بهمان بازدید : 468
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 3:17