loading...

مونولوگ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌

‌‌

بازدید : 265
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 9:29

رسیدیم جلو در خونه، خواهرم گفت ظهر شد، آقای و بچه‌ها هم از سر کار اومده‌ن. گفتم چه بهتر، الان مستقیم میریم میشینیم سر سفره غذا می‌خوریم. از اون روزا بود که به هوای غذا، بیرونو تحمل کرده بودم.

دانلود آهنگ آرون افشار زلزله
بازدید : 362
سه شنبه 21 بهمن 1398 زمان : 4:21

سطل آشغال رو دادم به مهندس که ببره بیرون، بهش گفتم سطل رو بذار تو حیاط بمونه. (منظورم این بود که پلاستیک آشغال‌ها رو بردار بذار تو کوچه و سطل رو بذار تا صبح تو حیاط هوا بخوره. بیشتر وقت‌ها همین کار رو می‌کنم تا بوی بدش بره.) پرسید بذارم تو حیاط؟ گفتم آره. بعد که رفت بیرون، گفتم‌‌‌ای بابا! الان فکر می‌کنه سطل رو با آشغال‌هاش باید بذاره تو حیاط. چون باهاش قهر بودم وقتی برگشت دیگه نمی‌شد ازش بپرسم چیکار کردی. تو فکر بودم که برم خودم چک کنم ببینم کجا گذاشته و لجم گرفته بود که کارم دوباره‌کاری شد. تا اینکه مامان از سرویس بهداشتی اومدن و گفتن تو همین دو دقیقه، یک انسان به تمام معنا بیشعور، پلاستیک آشغال رو باز کرده و محتویاتش رو کاملا خالی کرده و پلاستیک رو برده و الان از در‌هال تا تو کوچه بوی گند آشغال همه‌جا رو برداشته. مهندس درست کار کرده بوده و پلاستیک آشغال رو دم در و سطل رو تو حیاط گذاشته، اما‌‌‌ای کاش نمی‌ذاشت :( نه تنها دوباره‌کاری که ده‌باره‌کاری شد و مجبور شدم برم اون همه آشغال رو جارو کنم و تو پلاستیک جدید بریزم. واقعا ممکنه کسی تا این حد محتاج پلاستیک آشغال بوده باشه؟ :|

و یومونچه چنین فرمود

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 464
  • بازدید کننده امروز : 443
  • باردید دیروز : 532
  • بازدید کننده دیروز : 428
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3438
  • بازدید ماه : 9960
  • بازدید سال : 17096
  • بازدید کلی : 34166
  • کدهای اختصاصی