قسم که نخوردم دربارهی کرونا ننویسم، خوردم؟ بذارین پس قسمت فان این ماجرا رو بنویسم.
شیوع ویروس کرونا تا چه زمان ادامه خواهد داشت؟من واقعا با جان و دل کار خونه رو دوست دارم، ولی وقتی یه مدت فقط تو خونه باشم، حس زنجیر و اینا بهم دست میده. الان که داشتم پست قبل رو ریویو میکردم با خودم گفتم اگه یکی برای بار اول بیاد تو این وبلاگ، با خوندن اون پست چی بهش القا میشه؟ من همونم؟ راستش نه، نیستم. چند باری که کارمو ول کردم، سعی کردم باشم، ولی نشدم. یعنی نشد که صددرصد بشم. هنوز بخش بزرگی از ذهن من کشیده میشه به اون بیرون. بیرون.
بازی دخترانه موبایل جدیدمتاسفانه بیشتر وقتها همین طوریه. بیشتر کارهایی که برای انجام دادن تعیین کردم میمونه. امروز البته بهانه مثلا داشتم، ولی بقیهی روزها هم خیلی تعریفی نداره.
بازی دخترانه موبایل جدیدتسنیم نرو حرم. اگه بری نمیگن دختره خوشحال بود میخواست بره برف ببینه. میگن مشکل از ماست که بهت نگفتیم کرونا اومده. تو رو خدا یه ذره هم به فکر ما باش یه کاری نکن که حرف دهن این خارجی مارجیا بشیم یا بریم تو دسته اونایی که تو جاده شمالن. نرووو تسنیم ولی اگه رفتی دیگه برنگرد چون احتمال ناقل کرونا بودنت خیلی زیاده :))
کور بشه هر کی نخواد خوشحالی شما رو ببینه. شما فقط خوشحال باش :)
+قسمت اول کامنتم شوخی بود یه لحظه یاد دیالوگ معروف ابدویکروز افتادم.
یکی دو ماه پیش، حجت یه کبوتر آورد خونه با بال زخمی. زخمش جوری بود که انگار گلوله خورده، یه دایره خالی شده بود از بالش. خونهاشو شستیم و بتادین و تتراسایکین زدیم و تو قفس گذاشتیم. این حجت ما، از عنفوان کودکی صدها هزار پرنده زخمیرو آورده خونه و تیمار کرده و فرستاده برن. خیلی عجیبه که هیچ کدوممون پرنده یا حیوون زخمینمیبینیم، ولی اون به وفور میبینه. این کبوتر هنوز هم تو قفس خونهی ماست، چون بالش خوب نشده و نمیتونه پرواز کنه. فکر نکنم کلا خوب بشه، زخمش خیلی بد بود. گاهی میبریم تو حیاط و از قفس درش میاریم که تو حیاط بچرخه، بعد دوباره از ترس گربه میذاریمش تو قفس. امروز که تو حیاط تو قفس بود، یه اتفاق جالب افتاد. مامان رفتن دم پنجره و دیدن یه پرندهی خیلی کوچولوی سفید، داره اطراف قفس بالبال میزنه و میخواد بره توش. خوب که دقت کردیم دیدیم فنچه :) مامان یواش رفتن تو حیاط و درهای قفس رو باز کردن و پرنده که حتی در همون حال که مامان اونجا بود داشت دور قفس میچرخید، رفت توش. و بدین ترتیب ما الان یه فنچ و یه کبوتر داریم که خودشون خواستن اینجا باشن. البته قفسهاشونو جدا کردیم، چون کبوتر بیادب نزدیک بود فنچ کوچولو رو ضربه مغزی کنه.
اگه ادامه داشته باشه، خوبه که صبح پاشم برم حرم؛ آخ!از چهار و نیم صبح چیزی نخورده بودم. هشت شب که شد، با خودم قرار گذاشتم که تا غروب فردا هم چیزی نخورم. اگه لازم شد تمدیدش هم بکنم. میخواستم ببینم بالاخره غش میکنم یا نه. به نظرم زیباست که یهو وسط خونه پخش زمین بشی یا صبح بیان صدات بزنن برای نماز، ولی بلند نشی.
دانلود آهنگ جدید احمد سلو بنام حواست هست بهشمن جزء بیخبرترین یا کمخبرترین بلاگرها از حاشیههای بلاگستان هستم تقریبا. اما همین من، این روزها کشمکشهایی بین آدمهایی میبینم که تقریبا میشه گفت با هر دو طرف دوستم. حتی باادبها به هم توهین میکنن. سعهی صدور یا از بین رفته یا کاهش پیدا کرده. درسته که بحث باید باشه و موافق و مخالف باید باشه و ما باید وجوه مختلف دوستامون رو ببینیم، درسته که باید تولی و تبری باشه، جبههی آدم مشخص باشه (مگه جنگه؟)، جلبک بی کنش و واکنش نباشیم، ولی وقتی فضای بحث دوستانه، متشنج میشه و میرسه به کفش پرت کردن و چک و لگد انداختن، من مضطرب میشم. دلم میخواد بلند شم همه رو به سکوت و صلح فرابخوانم! حتی طبق تجربههای دنیای غیرمجازی، پتانسیلشو دارم به خاطر برقراری صلح خودمو بندازم بین دست و پای درگیرشوندهها که یه وقت کار به جاهای خطرناک نرسه! حالا میدونم بقیه براتون مهم نیستن، ولی به خاطر روح به شدت صلحطلب منم که شده، قشنگ بحث کنین :)
تفاوت هواجس نفسانی و وساوس شیطانیخواهرم دیروز شکایت میکرد که یکی از برادران یه ترانه انداخته تو دهن امیرعلی: تو پلنگ منی، منو چنگ میزنی! ظاهرا برادر یه کلیپ گذاشته براش و اینم از اون روز هی داشته تو خونه میخونده. میگه صبح فاطمه (خواهر امیرعلی، وروجک سابق) هم که بیدار شده اولین جملهش این بوده: تو پلنگ من هستی، من را چنگ میزنی! :))) تازه برداشته کتابیش هم کرده :)
تفاوت هواجس نفسانی و وساوس شیطانیمامان رفتن بیرون برای خرید. چند دقیقه بعد یکی در خونه (و نه حیاط) رو زد. فهمیدم خانم همسایه است، چون کس دیگهای تو ساختمون نبود. رفتم دم در. همسایه رو خیلی خیلی به ندرت میبینم که اونم وقتیه که بیرونم. سلام کردیم و بعد یک نگاه طولانی سرتاپایی بهم انداخت که واقعا میخواستم خودمم همونجا به ظاهرم یک نگاه بندازم، که نکنه که شلخته یا کثیف باشه سر و وضعم! بعد با همون خندهی همیشگیش گفت میشه یه فرچه بدین؟ فرچه رو بهش دادم و رفت.
اول شعر، دوم شعر، سوم شعر، چهارم شعر، پنجم ریتم و آهنگ و فلان و بهمانآدمیوقتی حالش خوب نیست، فکرهای احمقانه میکند: زندگی چه بیمعنا و بیهوده است، داخل باتلاق گیر افتادهام، حالا که به ته خط رسیدهام بگذار بروم حرفهای نگفتهام را به فلانی بزنم، اصلا میروم خودم را میکشم، چرا همه از من بهترند، این چه چرندیاتی است که این مردم احمق پفیوز سرهم میکنند و... هیچ هم یادش نمیآید که دو روز پیش برای اینکه یک نفر در صف نانوایی جایش را به او تعارف کرده تا ابرها رفته و برگشته است.
در مشاوره تلفنی وکیل خانواده آیا هک گوشی همسر جرم استتعداد صفحات : 2